🔸 امروز کلی خندیدم. از آن خندههایی که با دیدن فیلم «آنیهال» وودی آلن به انسان دست میدهد. از آن خندههایی که وقتی از نمای نزدیک به مسائل نگاه میکنی تراژدی است اما در نمای دور کمدی است.
🔸 لانگشات مصاحبههای «شرق» دربارهی «عصر چریکها».لانگشات هولیگانهای «سیاسی» چپ که یکی آنارشیست است و دیگری لنینیست و سالها همچون اوباش و قمهکشان خیابانی به جان هم افتادهاند و در عین حال نقطه مشترکشان این است که هر کدام از چهره و میراث معنوی احمد شاملو سهمخواهی میکنند؛ و باز «شرق» در مصاحبههایش آنها را در نقطهای مشترک به هم وصل میکند. یکی از شاملو میگوید و دیگری از ادبیات چپ.
🔸 اما مدیون هستید اگر فکر کنید اینها کار اشتباهی میکنند، چون ملاک اساسا اینها هستند و هر کاری اگر اینها به عنوان قاضیالقضات جامعه انجام دهند خوب است. از زن ستیزی و تمسخر شکنجه زندانیان سیاسی امروز و امضای بیانیههای حکومتپسند تا زنبیل گذاشتن پشت در اتاق «برادران» در ارشاد. کار اشتباه تنها به من و شما به عنوان انسانهای معمولی این اجتماع تعلق دارد. در عین حال بخیل نباید بود، چه اشکالی دارد اینها هم امرار معاش کنند؟ شرایط برای همه سخت است، مسئله تنها بر سر نشانه رفتن «بیلاخ» به سمت ما است.
🔸 آنطرفتر در شهر «راستگرا»یی به نشان اعتراض لبش را میدوزد و در گوشهای نشسته است، آنسو هنرمند چپ از زندان درباره لزوم عصیان در مقابل سانسور و سرکوب میگوید، و همزمان کتاب جدیدی از مارکس از زیر دست ارشاد اسلامی به خوبی و خوشی راهی بازار میشود و عدهای هلهلهکنان به دستبوسی ناشرین میروند و دستمریزاد میگویند که ما را با زبان فاخر فارسیشان از ریشه فقر آگاه کردهاند. مارکتینگ ناشران رسمی از بیان نظرات «انقلابی» کم نمیآورد و نرخش تنها چهارصد هزار تومان ناقابل است و اصلا فکر نکنید این «انقلابیون» در دورانی که افتخار فرهنگ کشور مجوز نگرفتن است، به دریوزگی کفی نان مسلمان شدهاند، نه، اینها ازمابهتران هستند.
🔸 کارگاهها و نشستهای فلسفی، فرهنگی، و سیاسی مجوزدار در هر گوشه کشور انسان را به یاد نیویورکسیتی میاندازد و تنها منتظری که عنقریب خود وودی آلن از در وارد شود و برای اتمسفر بهتر در تهرانسیتی کلارینت بنوازد.
🔸 از آنسو در سالمرگ غلامحسین ساعدی یک بازنشسته تئاتری را میبینی که نوشتهای از ساعدی را در صفحهاش به اشتراک میگذارد: «هنر کارش ایجاد فضایی است که در آن سلامت و صفای انسان مطرح شود. هنرمند نمیتواند دروغ بگوید و کسی که دروغ میگوید هنرمند نیست.» در حالی که خود این بازنشسته تئاتری ناقض این نقلقول بوده است.
🔸 لانگشات را که قدری گسترش دهیم جماعتی را میبینیم که مجدانه در تلاشند که همه اینها را به عنوان نمادی از «چپ» به مردم که خود آگاهتر از همه اینها هستند غالب کنند. اینها در واقع کورکورانه سنتی منسوخ از دوران فئودالیسم و مناسبات مرید و مرادی، استاد و شاگردی و ارباب و رعیتی را با چنگ و دندان همچنان چسبیدهاند و ترویج میکنند؛ همانچیزی که در مانیفست مارکس و انگلس از آن به عنوان مناسبات سرکوبگر و سرکوبشونده یاد میشود.
🔸 خندهها که فرونشست به دنیای واقعی بازمیگردی و در خیابان مردم را میبینی که همچنان به سادگی به یکدیگر «سلام» میگویند (و نه درود) و در دل میگویی:
« سلام ای غول آینده
سلام.»
مهرداد خامنهاى
*پینوشت: این یادداشت به بازگو کردن پدیدهای اجتماعی در فضای فرهنگی ایران میپردازد و خود اشخاص اهمیت چندانی ندارند، به همین علت از نام بردن مشخص از افراد پرهیز شده است.