
سیاست حذف و امکان رهایی
تحلیل جامعهٔ ایران از منظر فلسفهٔ رانسیر
مهرداد خامنهای
سیاست به معنای رایج آن—یعنی کنش دولتی، قانونگذاری یا رقابت انتخاباتی—تعریف نمیشود. سیاست بهمثابه برهمزدن نظم مستقر بازنمایی میشود؛ نظمی که تعیین میکند چه کسانی میتوانند دیده شوند، چه کسانی مجاز به سخن گفتناند، و چه گفتارهایی اساساً قابل شنیدن هستند. از این منظر، میتوان جامعهٔ معاصر ایران را نه بر اساس صورتبندیهای ایدئولوژیک یا تحلیلهای رسمی، بلکه بر پایهٔ مناسبات ظهور و حذف سیاسی بازخوانی کرد.
رژیم حاکم بر ایران ساختارهایی از قدرت و نظم فرهنگی را تحمیل کرده است که طی آن، بسیاری از گروههای اجتماعی—از جمله زنان، اقلیتهای قومی و دینی، طبقات فرودست و کنشگران جنسیتی—از عرصهٔ نمایندگی سیاسی و فرهنگی طرد شدهاند. این طرد، نهفقط بهصورت سرکوب مستقیم، بلکه از طریق حذف آنها از تخیل سیاسی مسلط اعمال میشود. در رسانههای دولتی، این گروهها یا غایباند یا در قالبهایی تحقیرآمیز، خطرناک یا غیرسیاسی بازنمایی میشوند.
حتی در بسیاری از گفتمانهای اپوزیسیون نیز، این گروهها جایگاهی مستقل ندارند. صدای طبقهٔ کارگر، معلمان معترض، پرستاران، کارگران پیمانی یا اقلیتهای قومی همچنان در حاشیه باقی میماند و تخیل رهایی به تصاویر نخبهگرایانه، شهری و رسانهمحور محدود میشود.
سیاست زمانی رخ میدهد که کسانی که «هیچ سهمی» در نظم مستقر ندارند—آنانی که نه دیده میشوند و نه شنیده میشوند—بهعنوان سوژههای سیاسی ظهور میکنند. این رخداد یعنی «ناسازگاری» یا «برهمزدن»، لحظهای که سوژهای غیرمنتظره حق سخن گفتن را برای خود مطالبه میکند و در برابر نظم پلیسی ایستادگی میورزد.
در جامعهٔ ایران، لحظههایی از ناسازگاری واقعی را میتوان در خیزشهای اجتماعی مشاهده کرد که توسط نیروهای حاشیهای هدایت شدهاند—مانند جنبش «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱. در این جنبش، زنان، روشنفکران، طبقات متوسط شهری، جوانان مناطق محروم، اقلیتهای کرد و بلوچ، و بدنهٔ بخش مهمی از جامعه، خارج از چارچوبهای رسمی، به میدان آمدند. آنها با بدنهای خود، با شعارهای خود و با حضورشان در خیابان، ساختار توزیع محسوسات را مختل کردند: آنان که نباید دیده میشدند، در مرکز دید قرار گرفتند.
همزمان، اعتصابهای معلمان، پرستاران، بازنشستگان و کارگران، هرچند پراکنده و سرکوبشده، حامل نوعی منطق ناسازگاریاند. آنان از مطالبات صرفاً صنفی فراتر میروند و پرسشهایی بنیادین دربارهٔ نظم نابرابر اجتماعی و سیاسی مطرح میکنند.
فرهنگ نه عرصهای بیطرف و بیقدرت، بلکه بخشی از سازوکارهای توزیع محسوسات است. فرهنگ در جامعهٔ ایران، هم میتواند ابزار تحکیم نظم موجود باشد، هم زمینهای برای ناسازگاری و برهمزدن. سانسور، کنترل تولیدات هنری، تقلیل فرهنگ به سنتهای رسمی و دولتی، و حذف صداهای ناهمساز، همگی اشکالی از سیاست پلیسی فرهنگیاند.
اما در دل همین فضا، اشکال مقاومت فرهنگی نیز پدیدار میشود. از هنر زیرزمینی گرفته تا شعر، موسیقی، تئاتر تجربی، و کنشهای دیجیتال، فرهنگ به عرصهای برای بازتعریف مرزها و سوژگی بدل میشود. ظهور صداهای حاشیهای، زبانهای غیررسمی، بدنهای ممنوعه و فرمهای بیسامان، همگی بهمنزلهٔ اختلال در نظم بازنمایی و بازگشودن امکان سیاست در دل فرهنگاند. بهبیان دیگر، سیاست نهتنها در خیابان، که در قاب تصویر، در پلتفرم شبکههای اجتماعی و در زبان شعر و ادبیات و همه هنرها نیز رخ میدهد.
اما حتی این لحظات ناسازگاری نیز در بسیاری از گفتمانهای فرهنگی و رسانهای سرکوب میشوند. رسانههای فارسیزبان خارج از کشور، که مدعی حمایت از آزادیاند، اغلب به تکرار منطق نظم پلیسی مشغولاند: تمرکز بر چهرهها، تحلیلهای سطحی از قدرت، حذف کنشگران فرودست، و تبدیل سیاست به نمایش انتخاباتی یا مجادلهٔ ایدئولوژیک میان نخبگان.
این حذف، نوعی «خشونت نمادین» است: ساکتکردن آنانی که خارج از زبان رسمی سخن میگویند. این امر نهفقط فقدان نمایندگی، بلکه انکار توان سخنگویی و تفکر در سوژهٔ فرودست است. یعنی آنها نهفقط نمیتوانند سخن بگویند، بلکه اساساً سخنشان شنیده نمیشود، چون زبانشان بهعنوان «سخن» شناخته نمیشود.
سیاست زمانی حقیقی است که اصل برابری بهطرزی رادیکال مطالبه شود؛ نه بهمعنای درخواست شراکت در نظم موجود، بلکه بهمعنای بازتعریف خود نظم. در اینجا، سوژهٔ سیاسی نه محصول هویتهای تثبیتشده، بلکه زاییدهٔ کنش و نافرمانی است—یعنی کسی که از جایگاه حذفشدهاش بیرون میآید و بهطور فعال وارد میدان میشود.
در ایران، این امکان سیاسی در جنبشهای حاشیهای نهفته است؛ آنجا که افراد بدون نماینده، بدون سازمان رسمی و بدون مشروعیت فرهنگی، اما با بدنها، زبانها و تجربههای زیستهٔ خود، فضا را تصاحب میکنند. لحظههایی که خیابان، میدان سیاست میشود و نظم بازنمایی فرو میریزد، همان لحظاتیاند که سیاست محقق میشود.
بازاندیشی سیاست یکی از نقدهای اصلی رانسیر بر دموکراسیهای لیبرال، تقلیل سیاست به نمایندگی است. او هشدار میدهد که سیاست واقعی همواره با خطر تقلیل به نظم پلیسی مواجه است، زمانی که به جای برابری، منطق مدیریت و نظم جایگزین آن میشود.
در ایران، چه در ساختار رسمی رژیم حاکم و چه در بدیلهای اپوزیسیونی، این خطر حضور دارد: بازتولید نخبهگرایی، حذف طبقات فرودست، و محدودسازی سیاست به خواست اصلاح یا جایگزینی مدیریت. رهایی واقعی مستلزم آن است که سیاست نه بهمثابه «تکنیک اداره»، بلکه بهمثابه «رخداد نابرابر» بازاندیشی شود.
در پرتو جنگی گسترده با محوریت ایران، تحلیل این رخداد نه بهمثابه درگیری نظامی صرف، بلکه بهمثابه رخداد سیاسی اهمیت مییابد. پرسش اصلی این است: در چنین وضعیت بحرانی، چه کسانی میتوانند سخن بگویند؟ چه کسی نمایندهٔ رنج و مقاومت خواهد بود؟
تجربهٔ تاریخی نشان میدهد که در شرایط جنگی، نظم پلیسی تمایل دارد خود را شدیدتر بازتولید کند: صدای سوژههای فرودست خاموش میشود، دولتها به نام امنیت سخن میگویند، و امر سیاسی به امر نظامی و امنیتی تقلیل مییابد. اما از منظر رانسیر، حتی در دل جنگ نیز امکان ظهور سیاست حقیقی وجود دارد: زمانی که کسانی که هیچ سهمی در گفتمان رسمی ندارند، از دل بحران بیرون میآیند و خود را بهعنوان فاعلان سیاسی مطرح میکنند.
طبقات فرودست، زنان، یا اقلیتهای تحت فشار، با کنشهایی خلاقانه، صلحطلب یا نافرمان، میتوانند صحنه را بازتعریف کنند. اعتراضهای ضدجنگ، یا کنشهای مدنی برای حفظ کرامت انسانی در دل ویرانی، خود جلوههایی از سیاست در معنای رانسیری آناند. حتی سکوتِ حسابشده یا امتناع از مشارکت در پروژههای جنگطلبانه میتواند کنشی سیاسی باشد.
سیاست رهاییبخش از منظر فلسفهٔ سیاسی رانسیر امکانی فراهم میآورد برای دیدن آنچه نادیده گرفته شده، شنیدن آنچه حذف شده، و بازشناسی کنش در جایی که انفعال فرض میشد. در جامعهٔ ایران، این رویکرد ما را وا میدارد تا بهجای تمرکز بر مرکز—دولت، نخبگان، رسانهها—به حاشیهها، فرودستان و کنشهای خاموش توجه کنیم.
سیاست رهاییبخش در ایران آینده نه از مسیر بازتولید چهرهها و نهادها، بلکه از مسیر بازتعریف سوژگی، گسست از نظم بازنمایی و خلق زبانهایی نوین برای بیان برابری خواهد گذشت. رانسیر ما را دعوت میکند تا سیاست را نه در نهاد، بلکه در رخداد ببینیم—رخدادی که از دل حذف، انکار و طرد برمیخیزد و جهان را دگرگون میسازد.
تیرماه ۱۴۰۴