
از ویرانهها برمیخیزیم
شعرِ چپ نوین ایران
مهرداد خامنهای
ما فرزندان فراموش شدهایم،
زادهی زخم،
وارث اعدام،
برآمده از تبعید و رنج.
ما هنوز خواب عدالت میبینیم.
ما از دل ویرانهها آمدهایم،
نه برای مرمت گذشته،
که برای انفجار معنا.
ما باور نداریم
نه به تاج،
نه به عمامه،
نه به نجاتِ بیرونی.
دستمان را دراز میکنیم،
اما نه بهسوی ناتو،
نه بهسوی کاخ سفید،
بلکه بهسوی همسایهمان،
همکارمان،
زنی که روسریاش را سوزاند،
کارگری که اعتصاب کرد،
مهاجری که بیمدرک جان میساید.
ما یکی نیستیم —
و این قوت ماست.
ما چپیم،
اما نه یکرنگ؛
کُرد، بلوچ، ترک،
زن، کوییر، افغان،
شاعر، زندانی، بیخانمان.
ما یک صدا نمیخوانیم،
اما یک درد داریم.
در خیابان،
در کارخانه،
در شعر،
در کوچههای خاکخورده
میجنگیم.
برای نان.
برای رقص.
برای بوسهای بیترس.
برای زمینی بیصاحب.
ما تنها علیه رژیم نیستیم —
ما علیه سودیم،
علیه ماشینی که جان میخورد،
علیه بازاری که زندگی را
قیمت میگذارد.
فمینیسم
نه در حاشیه
که قلب ماست.
در هر چروک صورت مادری
که رنج کشید
تا حقیقت زنده بماند.
با حاشیهایم،
با افغان بیتابعیت،
با کُرد بیزبان،
با آنکه شناسنامهاش
اعترافنامه نیست.
ما نمایش نمیدهیم.
ما سازمان میدهیم.
نه در استودیو،
که در نانوایی.
نه در تلویزیون،
که در کوچهی بنبست.
نه با بیانیه،
که با نان، با کتاب، با آغوش.
نقشهای نداریم،
اما مسیر را میشناسیم.
نه وعدهی بهشت،
که وعدهی گرسنگیِ کمتر،
آزادیِ بیشتر،
تنهایی که تنها نمانند.
به نام هر انسان شریفی،
این شعر را مینویسیم
برای تو
که هنوز نترسیدهای
از گفتنِ: نه!
۱۰ مرداد ۱۴۰۴
*Untitled (Red) by Mark Rothko in 1969