اخراج افغانها از ایران
نژادپرستی و بحران بهرسمیتشناسی از منظر فلسفهی سیاسی هگل
مهرداد خامنهای
روند اخراج گستردهی شهروندان افغان از ایران و گسترش گفتمانهای نژادپرستانه علیه آنها، ابعاد نگرانکنندهای از بحران اخلاقی، سیاسی و فلسفی در جامعهی ایران را نمایان ساخته است. نژادپرستی علیه مهاجران افغان در ایران پدیدهای نوظهور نیست؛ اما در سالهای اخیر، بهویژه در بستر بحرانهای اقتصادی، فشارهای جمعیتی و تشدید ایدئولوژیهای ناسیونالیستی، ابعاد این ستیز به سطوح گستردهتری از ساختار اجتماعی و نهادهای حکومتی تسری یافته است. پدیدهی اخراج سازمانیافتهی افغانها، همراه با گفتمانهایی که ایشان را بهمثابه تهدیدی فرهنگی، اقتصادی و امنیتی بازنمایی میکنند، ما را با این پرسش بنیادین مواجه میسازد که چرا جامعهای مدعی مدرن بودن، در پذیرش «دیگری» این چنین ناتوان است؟
فلسفهی سیاسی هگل، با تأکید بر «بهرسمیتشناسی متقابل» بهعنوان شرط بنیادین برای شکلگیری خودآگاهی، اخلاقیت، و دولت عقلانی، ابزاری نظری برای تحلیل این بحران فراهم میآورد. انکار حقوقی و اجتماعی افغانها، به معنای انکار جایگاه ایشان بهعنوان سوژههایی آزاد است که میتوانند در افق اخلاقیت مدرن مشارکت داشته باشند.
روند اخراج و حذف مهاجران افغان در ایران را نمیتوان صرفاً نتیجهی سیاستگذاریهای پراکنده دانست. این فرایند بخشی از یک منطق اجتماعی گستردهتر است که مبتنی بر طرد و طهارت فرهنگی عمل میکند. در گفتمانهای رایج، افغانها اغلب بهعنوان «دیگری ناخواسته» تصویر میشوند: تهی از تمدن، حامل خشونت، و مخل نظم اجتماعی. این تصویرسازی، ریشه در شکل خاصی از ناسیونالیسم فارسمحور دارد که از دوران پهلوی دوم تقویت شده و در جمهوری اسلامی، با نوعی شریعتگرایی سیاسی آمیخته است.
به بیان دقیقتر، نژادپرستی در ایران نه صرفاً گرایش فردی یا تعصب فرهنگی، بلکه سازوکاری ساختاری است که «شهروندی» را بهشکلی تبعیضآمیز بازتعریف میکند و از ورود «دیگری» جلوگیری میکند. در اینجا «دیگری» نهفقط مهاجر خارجی، بلکه بازتابِ ناخودآگاه تاریخی و فرهنگی یک ملت است که قادر به رویارویی با خویشتن خویش نیست.
هگل در فنومنولوژی روح و فلسفهی حق، مفهوم «بهرسمیتشناسی» را در مرکز تحلیل خود از شکلگیری خودآگاهی و آزادی قرار میدهد. از دید او، سوژه تنها از طریق شناسایی شدن توسط دیگری میتواند خود را بهمثابه فاعلی آزاد درک کند. در این فرایند دیالکتیکی، من تنها زمانی «من» میشوم که در نگاه دیگری تأیید شوم؛ و این تأیید، بنیان رابطهی اخلاقی و اجتماعی است.
در سطح سیاسی، این بهرسمیتشناسی در قالب نهادهای عقلانی دولت تحقق مییابد؛ دولت مدرن از دید هگل، ساختاری است که در آن فرد و جمع در تعادلی اخلاقی قرار دارند. اما هنگامیکه یک گروه اجتماعی—مانند مهاجران افغان—از این بهرسمیتشناسی محروم میگردد، نهتنها آزادی ایشان، بلکه مشروعیت اخلاقی دولت نیز زیر سؤال میرود.
در ایران معاصر، انکار بهرسمیتشناسی افغانها، با محرومسازی ایشان از حقوق ابتدایی (حق آموزش، سلامت، مالکیت و مشارکت اجتماعی)، نشان از گسست ساختاری در نظام بهرسمیتشناسی دارد. چنین گسستی، پیششرطهای شکلگیری خودآگاهی سیاسی و اخلاقی را از میان میبرد.
در درسگفتارهایی دربارهی فلسفهی تاریخ، هگل مفهوم «روح ملت» را بهعنوان نیروی محرک در تاریخ مطرح میکند. ملتهایی که نمیتوانند خود را در مسیر عقلانیت قرار دهند، از نظر هگل «بیتاریخ» باقی میمانند. اما این داوری، در نگاه پساهگلی، به شکل معکوس نیز قابل استفاده است: جامعهای که دیگری را از تاریخ حذف میکند، در واقع خود را از امکان تاریخیشدن محروم میسازد.
طرد افغانها، که قرنها تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک با ایران داشتهاند، نوعی «تاریخزدایی» از دیگری است. نژادپرستی علیه افغانها مبتنی بر جلوهدادن ایشان بهمثابه «بیریشه»، «غیرِ ایرانی» و «بیفرهنگ» است؛ امری که حافظهی تاریخی مشترک را انکار میکند و به بازتولید یک «روح ملت» بسته، خویشبسنده و ناتوان از خودانتقادی میانجامد.
در فلسفهی حق، هگل میان اخلاق شخصی و اخلاق نهادی تمایز مینهد. اخلاق در سطح نهادهای خانواده، جامعه مدنی و دولت متجلی میشود و تنها از طریق این ساختارهاست که آزادی عینی تحقق مییابد. دولت عقلانی، نهادی است که در آن فرد نه تنها از نظر حقوقی، بلکه به لحاظ اخلاقی نیز بهرسمیت شناخته میشود.
اما در ایران، دولت قادر به پذیرش «دیگری» بهعنوان بخشی از ساختار اخلاقی جامعه نیست. حذف افغانها، حذفِ امکان اخلاقیت است. در غیاب این بهرسمیتشناسی نهادی، جامعهی ایرانی گرفتار نوعی اخلاقِ منفی، طردمحور و قبیلهای شده است.
نژادپرستی علیه افغانها را باید در پرتو فلسفهی سیاسی هگل بهمثابه بحران بهرسمیتشناسی، طرد دیگری، و فروپاشی اخلاقیت درک کرد. چنین جامعهای، نه تنها از تحقق آزادی و دولت عقلانی بازمیماند، بلکه در مسیر بیتاریخی و خودویرانگری گام برمیدارد. راه برونرفت از این بحران، بازاندیشی در معنای «ملت»، «شهروندی» و «دیگری» است؛ بازاندیشیای که در پرتو فلسفهی سیاسی میتواند مبنای پروژهای برای بازسازی اجتماعی و اخلاقی جامعهی ایرانی قرار گیرد.
تیرماه ۱۴۰۴