سال ۲۰۰۲ دو سالی بود که به نروژ مهاجرت کرده بودم و بطور اتفاقی با جامعهشناسی آمریکایی، دانیل کولت آشنا شدم که پایاننامهاش را برای دانشگاه اسلو آماده میکرد. از همان ابتدای آشنایی بحثهای نظری بسیار پرشوری بین ما شکل میگرفت. از یک طرف او مخلص ماکس وبر و امیل دورکیم و مارکس بود و از طرفی دیگر من با تئوریهای سینما حقیقت و زیگا ورتف در پی استفاده ابزاری از فیلم برای کندوکاو در مسائل اجتماعی بودم. هر دو عضو حزب چپ سوسیالیست نروژ بودیم و سخت درگیر مسائل سیاسی روز کشور. تا اینکه در نقطهای به این نتیجه رسیدیم که حرف زدن کافی است و باید وارد عمل شویم. تصمیم گرفتیم شرکتی با هم تاسیس کنیم و در آن از طریق فیلم به مسائل جامعهشناسی و آموزشی بپردازیم. اولین پروژههای ما با شعار «خود را بشناس» همچون سنگنوشته معبد دلفی یونان باستان شروع شد. تصمیم گرفتیم به گروههای مختلف اجتماعی تحت عنوان«پرتره شخصی» فیلمسازی آموزش دهیم تا به کمک ما درباره خودشان بدون واسطه فیلم بسازند و بگویند که هستند و چه خواستههایی دارند؟ این ایده را اولین بار به مرکز پلیس نروژ در شهر کریستیانساند فروختیم که با استفاده از این ابزار درک بهتری از وقوع جرائم و افراد به اصطلاح خاطی داشته باشند. ده نفر از گروههای اجتماعی این شهر را که تمایل به کارهای خلاف قانون داشتند انتخاب کردیم و خودشان از خودشان برای پلیس فیلم ساختند. بعد از آن به موسسات توانمندسازی افرادی که در معرض سواستفاده از الکل، مواد مخدر و خشونت قرار گرفته بودند رفتیم و پانزده فیلم از آنها ساخته شد، بعد اداره کار، اداره مهاجرت، مدارس و خلاصه در مدت ۵ سال ۷۹ فیلم مستند تحویل موسسات دولتی و خصوصی دادیم.
در این پنج سال چیزی که ما دو نفر را مثل موتور جت به حرکت درمیآورد، ایدههایمان بود. هیچگاه برایمان ملیت، زبان و کشوری که در آن زندگی میکردیم باب صحبت نبود. انترناسیونالیسم و دیگر هیچ.
پینوشت: یکی از اولین فیلمهایی که ساختیم «؟!.» بود که برای پلیس راهنمایی و رانندگی شهر کوچکی در نروژ تولید کردیم. در این شهر عدهای از جوانان از فرط بیکاری و نداشتن تفریحی جز فوتبال و رفتن به کلیسا، شبها با اتومبیل از یک شهر به شهر دیگر کورس میگذاشتند و با سرعتهای سرسامآور جان خود و دیگران را به خطر میانداختند. در این فیلم کوتاه خودشان علتش را توضیح میدهند.
مهرداد خامنهای
۷ اسفند ۱۳۹۸