08 Oct
بیتف ۲۰ - جریان‌های جدید تئاتری

🔸 در زمان برگزارى بيستمين دوره جشنواره بين‌المللى تئاتر بلگراد «بيتف» به آنجا رفتم. از استانبول بليط قطار تا بلگراد را خريدم و در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۱۹۸۶ وارد ايستگاه مركزى قطار پایتخت جمهوری فدراتیو سوسیالیستی یوگسلاوی شدم. خوبى اكثر شهرهاى اروپايى اين است كه ايستگاه قطار درست در مركز شهر است و وقتى از ايستگاه خارج مى‌شوى در قلب شهر هستى. اولين چيزى كه نظرم را جلب كرد پوسترهاى جشنواره تئاتر بود كه انگار به من خوش‌آمد مى‌گفتند. عكس يك «گوش». در اولين باجه روزنامه‌فروشى بروشور جشنواره را ديدم و خواستم بخرم كه روزنامه‌فروش گفت مجانى‌ست. به چند زبان. انگليسى آن را برداشتم. شروع به ورق زدن كردم. برق سه فازم پريد!!!

🔸 - اينگمار برگمان، ميس جوليا، آگوست استريندبرگ، تئاتر سلطنتى استكهلم
- اولگ يفرموف، مرغ دريايى، چخوف، تئاتر هنر مسكو (مخات)
- اوجينيو باربا، اوكسيرينكوس، تئاتر اودين
- يرژى ژگوژفسكى، اپراى سه‌پولى، برشت، تئاتر ورشو
و از آلمان، ژاپن، اسپانيا، دانمارك، كانادا و «پرگینت»، ایبسن از تئاتر درام یوگسلاوی.

🔸 اولين حسم اين بود كه دستپاچه شدم. مرغ دريايى تئاتر هنر مسكو، برگمان، باربا… سريع تاكسى گرفتم رفتم به آدرس تئاترى كه مرغ دريايى را داشت. رفتم دم باجه. هيچ‌كس جلویش نبود. چه عجيب. داشتم پول درمى‌آوردم كه مسئول باجه گفت: بليط‌ها تمام شده است. مثل اين‌كه آب سرد بر رویم ريخته باشند. پرسیدم براى نمايش‌هاى ديگر چه؟ گفت بليط‌هاى جشنواره كلا از يكى دو ماه قبل تمام شده است. حال نزار من را كه ديد آدرسى داد و گفت اين دفتر جشنواره است، برو يك سر آنجا. دوباره تاكسى گرفتم و رفتم دفتر جشنواره. اصلا نمى‌دانستم براى چه به آنجا می‌روم؟ اگر بليط‌ها تمام شده خوب بروم چه بگویم؟

🔸 به هرحال رفتم. در دفتر جشنواره چند نفر گرم كار بودند. تا وارد شدم خودم را زدم به شغال‌مرگى كه دانشجو هستم و از تركيه براى «بیتف» آمده‌ام و همه بليط‌ها تمام شده است. نمي‌دانم آن موقع قيافه‌ام چگونه بود كه سريع يكي از کارمندان صندلى به من تعارف كرد و گفت قهوه برایم بياورند. لبخند گرمى داشت و پرسيد اهل كجا هستى؟ تا گفتم ايرانى هستم خنديد و گفت من ايران بودم! جشن‌ هنر شیراز. از كشور شما خيلى خاطرات خوبى دارم. من نمى‌دانستم در آن لحظه باید موضع سياسى بگيرم يا خفه شوم. كه از معدود زمان‌هايى بود كه خفه شدم و قهوه غليظ ميزبان را سركشيدم. ناگهان ديدم از كشو ميزش دسته بليط‌ها را بيرون آورد. گفت: همه نمايش‌ها رو دوست‌ دارى ببينى؟ گفتم صد البته! از همه نمايش‌هاى جشنواره بیتف برايم بليطى بريد. شوكه شده بودم. گفتم جدا؟؟؟ گفت: بله و لبخند زد.
گفتم چقدر بايد بپردازم؟ گفت هيچى مهمان ما هستيد. گفتم مگه مي‌شه؟ گفت: اين به خاطر مهمان‌نوازى شما در ايران از ما. دوباره لبخند گرمى زد و ادامه داد: به من خيلى خوش گذشت. كشور زيبايى داريد و من آربى آوانسيان را هم مى‌شناسم و دوباره خنديد. براى من مثل رويا بود. چيزى كه در فكرم چرخ مي‌زد اين بود كه احساس مى‌كردم خانواده تئاتر چقدر گرم و صميمى هستند. آربى آوانسيان كجا؟ بلگراد كجا؟ من كجا؟

🔸 خداحافظى كردم و در روزهاى آينده به ديدن نمايش‌ها مشغول بودم. در هر نمايشى بهترين صندلى را داشتم و هر بار كه مى‌نشستم بغض گلويم را مى‌گرفت. بعد از جشنواره رفتم به دانشکده هنرهای دراماتيك بلگراد و براى كنكور كارگردانى ثبت‌نام كردم. محل ادامه تحصيلم را يافته بودم.

 مهرداد خامنه‌اى

  گوش - پوستر بيتف ۲۰ - سپتامبر ۱۹۸۶
Design: Saveta Mašić / Slobodan Mašić (1939-2016)


🎥 آتلیه ۲۱۲ بلگراد: تئاتر تسکین، امید و آزادی
🖋نویسنده: مهرداد خامنه‌ای
🔸گوینده: شیرین میرزانژاد
تئاتر امروز 

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING