11 Oct
اساتید کارگردانی: سِرجان کارانوویچ

🔸 سرجان کارانوویچ از کارگردانان معروف به « گروه پنج» در سینمای یوگسلاوی بود. گروه پنج اولین گروه فارغ‌التحصیلان دانشکده سینما و تلویزیون آکادمی هنرهای نمایشی پراگ  مشهور به  «فامو» از این کشور بودند که در دهه هفتاد میلادی موج نو سینمای یوگسلاوی را بنیان نهادند. این گروه پنج نفره (سرجان کارانوویچ، گوران مارکوویچ، لُردان زافرانوویچ، رایکو گرلیچ، گوران پاسکالیویچ) در هنر سینما مرزهای جنگ سرد را بین کشورهای بلوک شرق و غرب همچون شوالیه‌های اردوگاه سوسیالیسم درمی‌نوردیدند. در هالیوود فیلم‌های درجه یک می‌ساختند، همین‌طور در کشورهای اروپایی و جوایز بین‌المللی را یکی پس از دیگری درو می‌کردند و البته بیشتر از همه در کشور خودشان محبوبیت بی‌نظیری داشتند.

🔸 کارانوویچ زمانی که استاد کارگردانی ما در سال سوم شد هفده فیلم سینمایی ساخته بود که سناریوی همه آنها را نیز خودش نوشته بود. پنج سریال موفق تلویزیونی ساخته بود و جوایز متعددی از فستیوال‌های کن، ونیز ، مسکو و … در جیب داشت.یک‌سال‌در‌میان در دانشگاه یوسی‌ال‌ای (لس‌آنجلس، کالیفرنیا) و دانشکده بلگراد «کارگردانی فیلم» تدریس می‌کرد و از شانس خوش، کلاس ما آن سال تمام و کمال در دست او بود.آنچه در روش تدریس او در مقایسه با دیگر اساتید برجسته بود اعتماد او به دانشجویانش بود. او هرگز درس تئوری نمی‌داد و می‌گفت آنچه را که می‌توان در کتاب یافت خودتان پیدا کنید و با من بیابید دست به کشف ناشناخته‌ها بزنیم. منظور او از ناشناخته‌ها خود ما بودیم که هنوز در هنر خودمان را درست نمی‌شناختیم. این بود که هر هفته می‌بایست برای او تمرینی از خود می‌آوردیم.

🔸روز دوشنبه فیلمی کوتاه و تدوین شده و آماده از ما می‌دید و در طول هفته با هر کس بر اساس کار خودش بحث و تبادل نظر می‌کرد و در واقع درس می‌داد.در نیم‌ترم اول من و دو همکلاسی‌ام مثل ماشین فیلم‌سازی شده بودیم. هدف ساختن و ساختن و ساختن بود.کارانوویچ عادت داشت هر از گاهی کلاس‌هایش را به جای دانشکده در خانه خودش برگزار کند. برایمان قهوه می‌آورد، شیرینی جلوی‌مان می‌گذاشت و با دیدن فیلم‌مان در دستگاه وی‌اچ‌اس خانگی‌اش فحش به جانمان می‌کشید. و چه شیرین و دلچسب بود ناسزاهای این استاد.

🔸 روزی در یکی از همین جلسات خانگی به من گفت: «من نمی‌دانم در کشوری که بزرگ شده‌ای چه بلایی به سرت آورده‌اند اما تو فقط و فقط از نوعی شکنجه روحی و جسمی و مرگ حرف می‌زنی. من یک بار ندیدم که تو از عشق بگویی، از سکس، از یک پایان خوش… چرا؟ با احترام به روحیات شخصی‌ات در دو ماه آینده به هیچ عنوان نه کسی را در کارهایت می‌کشی و نه شکنجه می‌دهی. من می‌خواهم در کارهایت احساسات و روابط دیگر انسانی را هم ببینم و حتما باید از اِروتیزم استفاده کنی.»

🔸 از آن پس دو‌ ماه تمام خود را مجبور کردم که در داستان‌هایم به عشق فکر کنم، به شادی، به سکس و روابط عاشقانه و  همه موضوعاتی که انگار جایی در مغزم مخفی شده بودند و نیاز به استادی بود تا شکوفا شوند. دو ماه انگار به روان‌درمانی می‌رفتم به جای دانشگاه.
در یکی از تمرین‌هایم با نوای اپرای توسکا زنی در مقابل پنجره بر روی صندلی ننویی و با ریتمی ثابت خودارضایی می‌کرد، پس از ارضاء خود با صدای سرفه از عمق صحنه متوجه حضور مردی بر روی تخت می‌شدیم که هیچ عکس‌العملی جز سرفه نداشت. زن سرفه‌های مرد را هر بار به معنایی تعبیر می‌کرد و با سرفه‌ها برای خود دیالوگ می‌ساخت. از ابراز عشق به معشوق گرفته تا دعوا و اقدام به خفه‌کردن او تا بازگرداندن دوباره‌اش به زندگی و دوباره ابراز عشق و در انتها بازگشت به جلوی پنجره، اپرای توسکا و خودارضایی.این تمرین لبخند بر لبان استاد آورد و دوران قرنطینه من به پایان رسید.

 مهرداد خامنه‌اى


 عكس: 
Srđan Karanović 
(Beograd, 17. November 1945)

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING