🔸 بوبان در کنار مخالفتهای سیاسی همیشگیاش با من، بسیار لوطی مسلک بود. یک روز که حالم گرفته بود در کافهتریا آمد بالای سرم و گفت: «چته؟ امروز بعد از کار میریم خونه ما کارت دارم.»به خانهاش که رسیدیم همان اول کار رفت از یخدان یخچالش یک بطر ودکای فینلادیای تگری بیرون آورد و گذاشت روی میز. چند برگ ژامبون هم برید و با پنیر کنارش در بشقاب آورد.پیکی ریخت و گفت: «امشب میخوام باهات مست کنم. گوربابای همه چیز. مثل دو تا رفیق، دو تا همکار.»من وقتی که از خانه بوبان بیرون میآمدم به گربهای که از کنار پایم رد میشد میگفتم: سامعلیکم عباس آقا!
🔸 رفاقت بوبان اینطور بود. بی شیله پیله. حالت را میفهمید و به دادت میرسید بدون این که کلامی به زبان آوری.
🔸 سالها گذشت. اواسط سال ۲۰۱۲، دوازده سال بود که در نروژ بودم و حدود بیست سال از آخرین دیدارم با بوبان گذشته بود و او همچنان در بلگراد فیلم و تئاتر میساخت و مینوشت.
🔸 تئاتر ملی سارایوو برای اولین بار پس از جنگ در تئاتر درام بلگراد به عنوان مهمان «نمايش هملت در روستاى مردوش سفلى» ایوو برشان را به روی صحنه میآورد و یکی از نقشهای اصلی (معلم) را میرساد توکا، از بازیگران هم دورهای ما بر عهده داشت. او مسلمان بود و در زمان جنگ به بوسنی رفته بود. در دو فیلم من بازی کرده بود و در هر دو کار سنگ تمام گذاشته بود. فرصت خوبی بود که دیدار تازه کنیم. خواستم بلیط تهیه کنم که دیدم همه فروخته شده است. به بوبان زنگ زدم. گفت تو بیا بلیط با من. معلوم شد بوبان از اعضای هیئتمدیره تئاتر درام بلگراد است.
🔸 شب نمایش جلوی در تئاتر همدیگر را ملاقات کردیم و پس از نمایش میرساد را دیدیم که حال برای خودش بازیگر قدر و بهنام کشورش شده بود.
🔸 سرمان که خلوت شد متوجه شدم بوبان با همسرش پس از چندین سال زندگی مشترک با سه فرزند در مراحل جدایی است. معلوم بود که حالش خوب نیست. برایش یک بطر ودکای فینلاندیا به عنوان سوغات آورده بودم. گفتم بیا بریم هتل من امشب رو با هم مست کنیم.گفت:«آره، بریم مست کنیم.»
مهرداد خامنهاى
مرد متوسط
اقتباس تلویزیونی از اثر محسن یلفانی
با نقشآفرینی میرساد توکا
بلگراد ۱۹۹۱