چرا چپگرا هستم؟
۲- مسکن
وقتی در سال ۱۹۸۶ در دانشگاه بلگراد ثبتنام کردم، دفتر مرکزی دانشگاه به من گفت که حق استفاده از خوابگاه دانشجویی را دارم و میتوانم یک تخت در اتاقی دوتخته داشته باشم. هزینهی آن بیست و پنج مارک آلمان در ماه است. برای استفاده از غذاخوریهای دانشگاه که در سطح شهر وجود دارد برای هر ماه ده مارک آلمان کوپن غذا به من تعلق میگیرد. از آنجا که موجودی بد ادا هستم داشتن هماتاق در طول سال برایم قدری دور از تصور بود. کمی پرس و جو کردم و دیدم که کرایه اتاق نزد یک خانواده ماهانه حدود پنجاه مارک میشود. تصمیم گرفتم اتاقی نزد یک خانواده اجاره کنم تا هم از نزدیک با فرهنگ و آداب و رسوم مردم محل اقامتم آشنا شوم و هم زبان کشور را تمرین کنم و زودتر یاد بگیرم. شهر بلگراد به دو بخش قدیم و جدید تقسیم میشد. بخش قدیم که مرکز شهر بود زیر ساخت و معماری سنتی خود را حفظ کرده بود و در بخش جدید در کرانه انشعاب رود دانوب و ساوا از سال پنجاه میلادی شهرکهای شطرنجی که تیپیک معماری سوسیالیستی بود احداث شده بود. این شهرکها در طول بیست سال کلا مشکل مسکن را در نقاط مختلف کشور بیست و دو میلیون نفری حل کرده بود. هر فرد وقتی شروع به کار در یک کلکتیو میکرد، بر اساس تعداد افراد خانوار، یک آپارتمان در این شهرکها به وی تعلق میگرفت. اولین محل اقامت من در یوگسلاوی در یکی از این شهرکها بود. بلوک ۲۳ در نووی بهاوگراد. نزد زن و شوهری مسن که فرزند نداشتند و یک اتاق خود را به دانشجویان کرایه میدادند. خانم خانه بازنشسته و همچون مادربزرگی مهربان بود و دائم تر و خشکت میکرد. مرد خانواده از پارتیزانهای دوران جنگ دوم جهانی بود که یک پایش را در جنگ میهنی از دست داده بود. ستوان بازنشسته ارتش بود و حتی روی لباس خانهاش مدال شجاعتی را که از دست خود مارشال تیتو گرفته بود بر سینه آویزان میکرد و لنگلنگان با سینه ستبر همچون فرماندهان راه میرفت.
این محیط پرمهر پس از چند ماه دلم را زد. از یک سو فضای خانهی سالمندان و از سوی دیگر محبتهای بیش از اندازهی آنها من بد ادا را به تنگ آورد و خانهای در بافت قدیمی و مرکز شهر بلگراد پیدا کردم که در مجاورت پارک بزرگ اسلاویا قرار داشت. خانهای بود با دو طبقهی مستقل که در طبقهی بالا صاحبخانه، پروفسور نیکولا ماتیچ، استاد روانشناسی دانشگاه فلسفه با همسر روساش ورا ماتیچ استاد پیانو زندگی میکردند. فرزندانشان دیگر با آنها زندگی نمیکردند و به همین خاطر طبقه زیرین خانهشان را به دانشجویان کرایه میدادند. میزان کرایه این محل صد و پنجاه مارک در ماه بود که اتفاقا با یکی از هم دانشگاهیهایم در دو اتاق این خانه مستقر شدیم و شراکتی از پس مخارج آن برمیآمدیم. نوای نواختن سوناتهای پیانوی ورا آن خانه را همچون داستانهای چخوف دلنشین میکرد. تا اینکه پای هموطنان عموما پناهجو به آن باز شد. آنها که البته کاری جز معاشرت نداشتند منزل ما را که در مرکز شهر قرار داشت به پاتوق نه تنها دیدار با ما بلکه دیدار با یکدیگر بدل کردند و کمکم تبدیل به ساختمان روابط عمومی گروههای اپوزیسیون و غیراپوزیسیون بدل شدیم. این فضا کلا با زندگی دانشجویی فرسنگها فاصله داشت. خالهبازی کجا و درس و مشق سنگین دانشگاه کجا؟ من که نمیخواستم دل نازک رفقا در تبعید را بشکنم، کلا بساط آن خانه را برهم زدم و جایی پیدا کردم خارج از شهر که کلاه کسی به آن سو هم نیافتد تا با خیال آسوده به درسم برسم.
محل جدید با اتوبوس شهری حدود بیست دقیقه با دانشگاهم فاصله داشت. در جایی به نام سرمچیتسا. دو برادر، میشا و دراگان که یکی کارگر کارخانه ماشینسازی پرچم در بلگراد بود و دیگری راننده تاکسی، با کمک هم دو دستگاه خانهی سه طبقهی دیوار به دیوار ساخته بودند. فضای مشترکشان باغ بزرگ و سرسبز پشت این خانه بود که انواع درختان میوه را در آن کاشته بودند.
برادرها هرکدام با خانوادهی خود به طور مستقل در یک واحد زندگی میکردند و طبقه پایین را که درست رو به باغ باز میشد کرایه میدادند؛ صد دلار در ماه.
همین که صدای بازی کودکان صاحبخانه را شنیدم گفتم اینجا خود زندگی است و مردهشور آن فضای دانشجویی را ببرد.
اولین کاری که کردم رفتم یک توله سگ از نژاد سگگله مونتهنگرو خریدم و در باغ رهایش کردم. اسمش را گذاشتم «پگاه» و تا سالها همخانهی خوب من بود.
کمکم روابط من با همسایههای صاحبخانهام آنقدر صمیمی شد که احساس میکردم عضوی از خانوادهی بزرگ آنها هستم. تا جایی که خیلی صادقانه گفتند این اسمت در دهان ما نمیچرخد و خودشان برایم اسم مستعار «پیوتر» یا به صورت اختصار«پِرو» را انتخاب کردند.
سال ۱۹۹۰ به زاگرب رفتم و از همان ابتدا در قسمت جدید شهر در یکی از بلوکهای شطرنجی سوسیالیستی آپارتمانی دو اتاقه را اجاره کردم. این بار صاحبخانه دختر دانشجویی بود که این آپارتمان از مادربزرگ متوفیاش به او به ارث رسیده بود. ده سال در آن آپارتمان بودم و خودم هم در همانجا تشکیل خانواده دادم. در سال ۱۹۹۸ این آپارتمان را به قیمت پنجاه هزار مارک آلمان از صاحبش خریدیم و بدینگونه بود که ما هم در آن کشور صاحب مسکن شدیم.
از مشاهده شخصی یک چپگرا در هنگام اقامت در یک کشور سوسیالیستی سابق
عکس۱: بلوکهای آپارتمان شطرنجی در بلگراد جدید در کناره رود ساوا، نماد معماری سوسیالیستی.
عکس ۲- شهرک دانشجویی در بلگراد
عکس۳- میدان اسلاویا در بخش قدیمی بلگراد
۴- خانه در محله سرمچیتسا در خارج شهر بلگراد
مهرداد خامنهای
۲۴ اسفند ۱۳۹۸