15 Mar
15Mar


چرا چپ‌گرا هستم؟
۳- آزادی بیان

بارها از خود پرسیده‌ام که دستاورد من از عضویت در حزب کمونیست یوگسلاوی چه بوده است؟ مهم‌ترین روش و منشی که از این رفقا آموختم چیست؟ و همواره به یک نکته‌ی کلیدی می‌رسم. قدرت نقد و آزادی بیان.
وقتی به تاریخ صدساله‌ی حزب -از زمان تشکیلش در سال ۱۹۱۹- نگاه می‌کنم، می‌بینم آن چیزی که به او قدرتی افسانه‌ای داد تا در مقابل ارتش نازی مردم را متحد کند و سر آخر این قدرت نظامی-سیاسی جهنمی را به زانو درآورد، تفکر پویای چریکی بود. این پویایی نه تنها در مقاومت قهر‌آمیز این کمونیست‌ها در میدان نبرد، بلکه در ساختار تشکیلاتی و مباحث درون تشکیلاتی هم دیده می‌شود. آنچه نازی‌ها را به خاک سیاه نشاند قدرت نظامی چریک‌های یوگسلاو نبود بلکه به دست گرفتن ابتکار عمل در نبردی نابرابر بود.
این خصیصه‌ی بارز حزب کمونیست یوگسلاوی است. کاری به درست یا غلط بودن سیاست‌های آن در طول این صد سال ندارم. اما وقتی حزبی این توان را در خود می‌بیند که یک تنه فاتح بلامنازع جنگ جهانی دوم، اتحاد جماهیر شوروی و سیاست‌های حزب کمونیست شوروی به رهبری استالین را در اوج قدرت سیاسی آن نقد کند و کار را به جایی برساند که حساب خود را از تمام احزاب برادر جدا کند، این منشی چریکی‌ست. ابتکار عمل باید به دست خودت باشد و کسی استراتژی و تاکتیک‌ات را برایت تعیین نمی‌کند. از طرف مقابل وقتی که هنوز زخم‌های جنگ خانمانسوز التیام نیافته آماده جنگی دیگر می‌شوی؛ این بار جنگ با قوای نظامی احزاب برادر که می‌خواهند در نطفه خفه‌ات کنند. همان‌هایی که تا دیروز خون خود را با آنها پیوند زده بودی و امروز توان هضم این «نه» را ندارند.
این بهای «نقد» است.
در اسناد حزب به نامه‌ای برمی‌خورم از فرمانده تیتو خطاب به استالین که پس از سومین تلاش سازمان امنیت شوروی برای ترور او برایش ارسال کرد، به این مضمون:

«یوسیپ (ژوزف) دست از این کارهایت بردار! اگر ادامه دهی من هم برای ترور آدم دارم ولی فرق آنها با مال تو این است که سه بار خطا نمی‌کنند و همان یک بار برایشان کافی است.»

این بحران سیاسی بدون مداخله نظامی خارجی تمام می‌شود اما در درون حزب نتایج مخرب خود را بر جای می‌گذارد. ترس از نفوذ و خرابکاری احزاب برادر چنان فضای امنیتی‌ای را به وجود می‌آورد که در دهه‌ی پنجاه سیاه‌ترین دوران را برای «آزادی بیان» در کشور رقم می‌زند. در نشان دادن تصویری بهتر از این دوران، فیلم «پدر در سفر تجاری» تولید سال ۱۹۸۵ ساخته امیر کوستاریتسا بسیار گویاست.

عامل اصلی حاکم کردن این فضای امنیتی بر کشور الکساندر یانکوویچ چریک برجسته‌ی جنگ‌های میهنی است که در سال ۱۹۴۱ اسیر گشتاپو می‌شود و ماه‌ها تحت شکنجه آنها قرار می‌گیرد تا اینکه رفقایش در عملیاتی حماسی او را از مقر گشتاپو نجات می‌دهند. کسی که همسر و مادرش را در جنگ از دست می‌دهد و در هنگام صدارتش در مقام وزیر کشور یوگسلاوی قهرمان ملی است. او در این دوران از نظر قدرت سیاسی دومین شخص کشور پس از تیتو است و یکه‌تاز میدان سرکوب صدای غیر. تا اینکه در سال ۱۹۶۶ هیئت‌ سیاسی حزب به «نقد» عملکرد او می‌پردازد و یک‌صدا خواهان کناره‌گیری او از مسئولیت‌های حزبی و دولتی‌اش می‌شود. قهرمان ملی چاره‌ای جز کناره‌گیری از سیاست ندارد و در ادامه‌ی این مسیر، خودِ مسئله‌ی «سانترالیزم دمکراتیک» نقد می‌شود. بنای شکل جدیدی از سازماندهی گذاشته می‌شود که بر تمرکززدایی استوار است. قدرت تصمیم‌گیری به هسته‌های کوچک و کلکتیوها واگذار می‌شود. در اقتصاد تجربه «خودگردانی کارگری» به وجود می‌آید. به این ترتیب به جای قدرت انحصاری حزب و رهبری ایدئولوژیک، کارگران در امر تولید و استراتژی کلکتیوشان خود در تصمیم‌گیری‌ها دخیل می‌شوند و از ارزش اضافه‌ی به دست آمده از کارشان بهره‌ی مستقیم می‌برند.
در رأس تشکیلات حزبی دبیر اول سالانه تغییر می‌کند و هیچ فردی درون حزب قدرت انحصاری ندارد. این سیاست با تغییر قانون اساسی به تثبیت می‌رسد.

یکی از بنیان‌گذاران و تئوریسین‌های اصلی این دیدگاه در حزب، میلووان جیلاس چریک کارکشته‌ی قدیمی و از فرماندهان ارتش مقاومت در جنگ دوم جهانی در مونته‌نگرو بود.
قهرمانی ملی که از سال ۱۹۳۸ عضو کمیته‌ی مرکزی حزب بود.
جیلاس به دلیل «نقد» شدید سیاست‌های حزب در سال ۱۹۵۶ از کمیته‌ی مرکزی اخراج شد و سال بعد خود از عضویت در حزب استعفا داد.
ایده‌های میلووان جیلاس و هم‌فکران او در مورد تمرکز‌زدایی و خودگردانی سوسیالیستی در سال ۱۹۷۴ وارد قانون اساسی جمهوری فدراتیو سوسیالیستی یوگسلاوی شد و تغییری اساسی در فضای اجتماعی و سیاسی کشور به وجود آورد.

تاثیر اندیشه‌های جیلاس و برخورد نقادانه او در فرهنگ با اجرای «در انتظار گودو» اثر ساموئل بکت توسط گروه آتلیه ۲۱۲ بلگراد همراه بود. در سال ۱۹۵۶ برای اولین بار این اثر در کشوری سوسیالیستی به روی صحنه رفت. این گروه پایه‌گذار فستیوال جهانی تئاتر «بیتف» شد که همچنان پس از چهل سال یکی از پیشرو‌ترین گردهمایی‌های تئاتر آوانگارد اروپا است و نقشی به‌سزا در باز کردن فضای فرهنگی کشور و آزادی بیان داشته است.
در سینمای یوگسلاوی «موج سیاه» به راه افتاد. کارگردانان این موج با نقد معضلات اجتماعی و سیاسی، فرهنگ آزادی بیان و نقد را در اشکال منحصر به فرد هنری وارد اجتماع کردند.
دوشان ماکاویف یکی از کارگردانان به نام این جریان «و . اِر: معمای ارگانیزم» را جسورانه ساخت و خطر فاشیسم سرخ را گوشزد کرد.

از میان نویسندگان، ایوو برشان «نمايش هملت در روستاى مردوش سفلى» را نوشت که در سال ۱۹۷۱ در زاگرب به روی صحنه رفت. اثری که در آن سوءاستفاده از قدرت سیاسی اعضای حزب کمونیست و فساد مالی را زیر سوال برد. موفقیت این درام سیاسی در بین مردم در حدی بود که واژه «مردوش سفلی» به عنوان نماد بدویت سیاسی وارد فرهنگ لغات شد.

این پیشگامان «نقد» سیاسی-اجتماعی تا پایان دهه‌ی هفتاد فضای کشور را در آزادی بیان چنان باز کردند که اصولا دیگر تابویی وجود نداشت. زمانی که پای من به آنجا رسید فقط می‌توانستم در این فضای باز در مورد تاریخ شکل‌گیری‌اش بخوانم و خوشه بچینم و سال‌ها بعد یکی از سرگل‌های هنری این نبرد را به زبان فارسی ترجمه کنم و به روی صحنه بیاورم.
نمایش هملت در روستای مردوش سفلی گروه تئاتر اگزیت در تهران یادواره‌ای بود برای قدردانی از رفقای حزب کمونیست یوگسلاوی.

از مشاهده شخصی یک چپ‌گرا در هنگام اقامت در یک کشور سوسیالیستی سابق

مهرداد خامنه‌ای
۲۵ اسفند ۱۳۹۸

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING