من در خانه میمانم
اما او میگوید:
چه بکنم؟
دو روز است که بچهها میگویند:
پنیر بیاور!
-پیرمرد صدایش میلرزد-
میگویم:
پیرمرد برو خانه! مریض میشوی!
بچههایت یتیم میشوند. آنوقت چه؟
میگوید:
من کاسب در این متروام.
از هشت و نیم صبح تا ده شب.
خانه برم، چی بخوریم؟
میگویم:
عدالت مگر خوردنی نیست؟
شعار مگر خوردنی نیست؟
سنگ خلق را به سینهزدن مگر خوردنی نیست؟
کتاب مگر خوردنی نیست؟
میگوید:
من یک آدم تصادفی بدبخت.
میگوید:
اَه...
برای یک لقمه نان، نَرَم دزدی نکنم، نَرَم قاچاقفروشی...
میگویم:
کدام دزدی؟ اینها همه مال توست.
این خانه، آن کار، آن حقوق بیکاری، آن بیمه حوادث کار، آن بیمارستان...
-پیرمرد با پشت خمیده، لنگان میرود-
من در خانه میمانم
پیرمرد همچنان میرود
برای یک تکه پنیر
جلوی درب مترو
و بردوش میکشد
کثافت شرف مرا.
مهرداد خامنهای
۱۲ فروردین ۱۳۹۹