«فیلم نساختن» ناصر تقوایی - «دیالکتیک منفی» تئودور آدورنو

«فیلم نساختن» ناصر تقوایی
«دیالکتیک منفی» تئودور آدورنو

"من کوشش می‌کنم با فیلم نساختن خودم، به سهم خودم آنچنان باعث سقوط این سینما بشوم که بلکه چیز تازه‌ای از جایش درآید. این آن سینمایی نبود که نسل‌های پیش از ما و نسل ما و نسل فیلمسازان باهوش بعد از ما می‌خواستند به وجود بیاید. هر کسی علاقمند است به این هنر و به آینده ی این هنر، باید کوشش کند که این فروریزی زودتر اتفاق بیفتد، به همین امید که یک نهال تازه ای به جایش بیاید.“ - ناصر تقوایی (۲۲ تیر ۱۳۲۰ – ۲۲ مهر ۱۴۰۴)

دیالکتیک منفی (Negative Dialectics) از بنیادی‌ترین و در عین حال دشوارترین مفاهیم فلسفه‌ی تئودور آدورنو است. این مفهوم را باید در تداوم و در عین حال در نقد ریشه‌ای دیالکتیک هگل فهم کرد. آدورنو در کتابی به همین نام (Negative Dialektik) از سال ۱۹۶۶ می‌کوشد نشان دهد که چگونه فلسفه‌ی مدرن، به‌ویژه پس از هگل با میل به تمامیت به ابزار سلطه و ایدئولوژی بدل شده است.دیالکتیک منفی آدورنو ابزاری نیرومند برای مقابله با انسداد ایدئولوژیک است اما خطر آن در این است که به زیبایی‌شناسی مقاومت بدل شود.آدورنو با تقدیس «منفیت» و «غیریت»، امتناع را به نوعی مطلق اخلاقی تبدیل می‌کند. با این حال در عمل امتناع صرف سترون است: نفی می‌کند، اما دگرگون نمی‌سازد.در یک نظام دیکتاتوری سکوت ممکن است نشانه‌ی حفظ پاکی یا صداقت باشد، اما در عین حال میدان را به رژیم واگذار می‌کند. هنرمندی که از سخن گفتن امتناع می‌کند شاید صادق بماند اما این صداقت چیزی برای رنج‌دیدگان به ارمغان نمی‌آورد.اصرار آدورنو بر عدم آشتی به مرز نوعی سکون سیاسی نزدیک می‌شود: یک «نه»ی همیشگی که هرگز به کنش بدل نمی‌شود.منفیت بی‌پراکسیس، به امتیازی برای کسانی بدل می‌شود که در موقعیتی امن‌تر از خاموشان واقعی ایستاده‌اند.«فیلم نساختن» به نشانه‌ی اعتراض همان ژست آدورنویی است: امتناع از همکاری با نظامی فاسد. اما پارادوکس در اینجاست که امتناع از سخن گفتن شاید نظام را به‌طور نمادین محکوم کند اما در سطح مادی با حذف صداهای مخالف قدرت را تقویت می‌کند.این همان دام دیالکتیکی خود فلسفه‌ی آدورنو است: در لحظه‌ای که نظام را رد می‌کنی، خطر آن هست که به‌گونه‌ای دیگر، منطق انفعال آن را بازتولید کنی.به بیان دیگر کنش نفی‌آمیز که قرار است نظام را واژگون سازد ممکن است خود در خدمت تداوم همان سکون و خاموشی قرار گیرد.سکوت اگر به عنوان ژست انتقادی قابل شناسایی نماند به صدایی خاموش در پس‌زمینه‌ی سرکوب تبدیل می‌شود.فلسفه‌ی آدورنو به سطحی از آگاهی فرهنگی والا متکی است، فیلسوف یا هنرمندی که با درک دروغین‌بودن جهان از آن امتناع می‌کند.اما این موضع نشانه‌ای از موقعیتی ممتاز است. در جوامع تمامیت‌خواه، «حق سکوت» خود نوعی امتیاز طبقاتی است.آنانی که بیش از همه رنج می‌برند امکان انتخاب میان گفتن و نگفتن ندارند: آن‌ها باید سخن بگویند، عمل کنند یا نابود شوند.از این رو دیالکتیک منفی بیشتر پاتوس روشنفکری منزوی را توصیف می‌کند تا اخلاق مقاومت جمعی را.دیالکتیک منفی حقیقت را حفظ می‌کند، اما همبستگی نمی‌آفریند. اصرار آدورنو بر خودبسندگی و منفی‌بودگی هنر واجد زیبایی تراژیک است اما خطر آن وجود دارد که نومیدی را زیبا کند.وقتی شکست، سکوت و کناره‌گیری به فضیلت زیبایی‌شناختی تبدیل می‌شوند خطر اینجا است که انفعال به سبک تبدیل شود.هنرمندی که می‌گوید «می‌خواهم با فیلم نساختن، سینما را فرو بریزم»، ممکن است در سطحی اخلاقی موضعی والا بگیرد اما این ژست به‌راحتی می‌تواند بدل به نمایش اصالت شود، نمایشی که خود در همان نظام فرهنگی که قصد ویران‌کردنش را دارد به رسمیت شناخته و حتی تحسین می‌شود.نظام سرمایه‌داری حتی می‌تواند سکوت را به کالایی قابل فروش بدل کند، «امتناع» نیز می‌تواند به برند مقاومت بدل شود.پس راه نه طرد آدورنو، بلکه رادیکال کردن او در برابر خودش است. تبدیل دیالکتیک منفی از وضعیت به پراکسیس. یعنی اجازه دادن به نفی برای آنکه از حد امتناع فراتر رود و به زبان جمعی بیان‌ناشدنی‌ها تبدیل شود. در این معنا سکوت نه فقدان سخن بلکه دگرگونی شرایط گفتن است؛ همان چیزی که فوکو آن را «بازآرایی نظم گفتار» می‌نامید.امتناع هنرمند در این سطح دیگر سکوت نیست بلکه سخن گفتن به شکلی دیگر است، سخنی که هنوز در قالب‌های رسمی جا نمی‌شود.
چالش انتقادی در این است که از آدورنو 
عبور کنیم تا سکوت را به دستور زبان مقاومت بدل کنیم نه به یادبودی برای نومیدی.

دیالکتیک منفی و هنر زیرزمینی ایران
 از امتناع تا پدیداری مقاومت

در نگاه نخست، هنر زیرزمینی در ایران امروز تجلی عینی همان چیزی است که آدورنو از آن سخن می‌گوید: امتناع از مشارکت در نظام رسمی تولید فرهنگی، نفی فرم‌های مشروع، پافشاری بر غیریت و تفاوت.هنرمند زیرزمینی چه در موسیقی و فیلم و چه در تئاتر یا هنرهای تجسمی از ساختار دولتی و ایدئولوژیک فاصله می‌گیرد تا با سکوت و حاشیه‌نشینی از همدستی با دروغ بگریزد.در این معنا زیرزمین همان negative space است. جایی که امر رسمی نمی‌بیند و نمی‌شنود اما زندگی هنری در آن جریان دارد عرصه‌ای که با امتناع از دیده‌شدن به حقیقت نزدیک‌تر می‌شود.با این حال میان دیالکتیک منفی آدورنو و تجربه‌ی هنرمند ایرانی فاصله‌ای تعیین‌کننده وجود دارد.آدورنو در جهانی می‌نوشت که سکوت می‌توانست انتخابی فلسفی باشد اما در ایران سکوت یا زیرزمینی شدن شرط بقا است و نه انتخابی آزاد.برای آدورنو «امتناع از گفتن» یک ژست آگاهانه در برابر جامعه‌ی مصرفی است برای هنرمند ایرانی «امتناع از گفتن» گاه تنها راه نجات از زندان و حذف فیزیکی است.به بیان دیگر دیالکتیک منفی در ایران از سطح زیبایی‌شناسی به سطح زیستی- سیاسی (biopolitical) منتقل می‌شود: سکوت، نه فقط زبان فلسفی بلکه استراتژی بقا است.دیالکتیک منفی آدورنو در ذات خود فردگرایانه است. او به هنرمند یا روشنفکری می‌اندیشد که در تنهایی خود از نظام فاصله می‌گیرد. اما هنر زیرزمینی ایران حتی در انزوا پدیده‌ای جمعی است: شبکه‌ای از همکاری، خطر و اشتراک تجربه.در اینجا منفیت از سطح تفکر به سطح کنش منتقل می‌شود. این کنش نه در نظریه بلکه در عمل زنده است. در ضبط یک ترانه در آپارتمانی تاریک، در اجرای یک تئاتر بدون مجوز برای تماشاگران محدود، در انتشار یک ویدئو در اینترنت با هویت ناشناس.این‌ها شکل‌های «پراکسیس منفی»اند. همان چیزی که آدورنو در سطح فلسفه نگه داشت در ایران در بدن و زیست واقعی هنرمند تحقق می‌یابد.اما هنر زیرزمینی ایران نیز می‌تواند در دام همان چیزی بیفتد که آدورنو خود گرفتار آن بود: زیبایی‌شناسی نومیدی.زمانی که زیرزمین خود به اسطوره‌ی اصالت تبدیل شود، زمانی که سکوت و انزوا به نشان افتخار بدل گردد،  آن‌گاه مقاومت تبدیل به ژانر می‌شود.در چنین وضعیتی، زیرزمین دیگر بدیل نیست بلکه بازتاب منفی سطح زمین است: سیستمی موازی که در عین مخالفت به نظم موجود مشروعیت می‌دهد زیرا آلترناتیو را به حاشیه‌ی بی‌اثر تبعید می‌کند.اما لحظات درخشان هنر زیرزمینی ایران دقیقاً زمانی پدیدار می‌شود که از سکون منفی عبور می‌کند.وقتی امتناع، به خلق زبان تازه، فرم تازه، و اجتماع تازه منجر می‌شود.به تعبیر فوکو، این همان لحظه‌ای است که نظم گفتار شکاف برمی‌دارد و «سخن ناممکن» ممکن می‌شود.زیرزمین در این لحظه دیگر پناهگاه نیست بلکه کارگاه بازآفرینی گفتار است.اینجاست که دیالکتیک منفی به مرحله‌ی دوم خود می‌رسد: از نفی صرف به امکان زایش، از «نه» به «نه، اما...».در جهان آدورنو دیالکتیک منفی در قلمرو اندیشه باقی می‌ماند اما در جهان ایران امروز، در خیابان و بدن و صدا تحقق می‌یابد. سکوت آدورنویی در ایران صامت نیست زمزمه است، کد است، حرکت است.اگر آدورنو می‌خواست هنر را با منفیت از نظام سرمایه‌داری نجات دهد، هنرمند زیرزمینی ایرانی با منفیت، جان خود را نجات می‌دهد و همین تفاوت بنیادی است: در ایران، «دیالکتیک منفی» از نظریه به زندگی بدل شده است.

۲۳ مهر ۱۴۰۴



I BUILT MY SITE FOR FREE USING