🔸خبر آمد كه قايقى از پناهجویان در ميان رودخانه سرنگون شده است و تعدادى جان باختهاند. به پاسگاه پليس مرزى رفتیم، همه از فاجعهاى كه رخ داده بود شوكه شده بودند. در ميان اين جو سنگين يك تراژدى از همه جانگدازتر بود. مادرى دو فرزند خردسال و همسرش را از دست داده بود. تصميم گرفتيم كه او را پيدا كنيم و جوياى شرايطش شويم. در دفتر امور پناهنجویان متوجه شديم كه اين زن داغديده خانمى ايرانى است به نام مژگان. قرار گذاشتيم كه به كمپ پناهجویان برويم تا اگر امكانش بود با او صحبت كنیم.
🔸فرداى آن روز به كمپ رفتيم. خانم مژگان تنها در اتاقش نشسته بود. سلام كردم. از شنيدن صداى همزبان چيزى شبيه خوشحالى در چشمانش ديدم. جواب سلامم را داد. پرسیدم: چيزى لازم نداريد؟گفت: برادرهايم در آلمان هستند. مىخواستم باهاشون حرف بزنم.تلفن همراهم را به او دادم و از اطاق خارج شدم.مدتى در سكوت گذشت و مژگان بيرون آمد. تلفن را به من داد و گفت: ممنون. پرسيدم چيز ديگرى اگر لازم دارد بگويد. گفت: نه، همه چيز هست. شماره تلفنم را به او دادم كه اگر كارى داشت تماس بگيرد. حرفى بيشتر از اين را جايز ندانستم و رفتيم.
🔸روز بعد دوباره به ديدارش رفتم. عزمم را جزم كردم و از موضوع فيلم مستند با او سخن گفتم. در كمال تعجب او از اين موضوع استقبال كرد و گفت: بگذار همه دنيا بدانند چه بلايى سر مردم آمده. گفت اما اول بايد با برادرهایش مشورت كند.برادرهاى مژگان شديدا با اين موضوع مخالفت كردند و من به او اطمينان دادم كه اگر مسئله هويت اوست مىتوان كاملا آن را مخفی کرد و جاى نگرانى نيست. در يك لحظه مژگان تصميم خود را گرفت و گفت چيزى ديگر ندارد كه از دست بدهد و مىخواهد همينطور كه هست در جلوى دوربين حرفهایش را بزند. از او پرسيدم آيا امكان دارد كه در كنار همان رودخانه و در محل حادثه جلوى دوربين باشد و صحبت كند؟ قدرى مكث كرد و گفت: سعى مىكنم.
🔸فرداى آنروز با اكيپ فيلمبردارى و مژگان به كنار رودخانه محل وقوع حادثه رفتيم. به پاى رودخانه که رسيديم به او گفتم: هر جور كه خودتان صلاح مىدانيد و هر چيز كه فكر مىكنيد مهم است بگوييد.چند بار سعى كرد و گفت: نمىتونم.گفتم: مهم نيست. سعیتان را كرديد. ممنونم.مكث كرد و گفت: نه. مىگم.اين بار حرفهايش را زد، صدايش بغض داشت اما گريه نكرد. از همسرش گفت. از دوست همسرش كه چگونه غرق شدند و آخرين كلام همسرش اين بود كه: «مژگان خودت را نجات بده» و اين كه چگونه خودش را نجات داد. اما کلامی از فرزندانش به ميان نياورد. نه آنروز و نه هيچ روز ديگر.
مهرداد خامنهاى