10 Dec
عروسی



🔸 زمانی که خاله‌ام ازدواج می‌کرد من وظیفه ریختن برگ‌های گل سرخ جلوی پای عروس و داماد را بر عهده داشتم. بقیه بچه‌های فامیل نیز هر کدام نقشی در کنار عروس و داماد داشتند. انگار بچه‌ها در کنار دو شخصیت اصلی این مراسم مهم‌ترین بازیگران بودند.  خاله‌ام آن زمان دبیر زبان انگلیسی بود و ما بچه‌ها متوجه نبودیم دقیقا چرا و به چه دلیل برای او تا این میزان در یکی از مهم‌ترین روزهای زندگی‌اش اهمیت داشتیم.

🔸 بعدها او در تربیت فرزندانش نیز عملا نشان می‌داد که کودکان مهم‌ترین جایگاه را در خانواده برای او دارند.همیشه و تحت هر شرایطی از فرزندانش دفاع می‌کرد و برعکس بقیه اعضای فامیل که به حساب بچه‌های خودشان تعارف می‌کردند و باعث شرمندگی بچه‌ها می‌شدند، او روشی کاملا متفاوت داشت. بچه‌ها حق داشتند که شیطنت کنند، بازی کنند و خانه را روی سرشان بگذارند. اگر بزرگ‌ترها مخالفت می‌کردند او بود که به دفاع از کودکان برمی‌خواست و صراحتا می‌گفت: بچه نمی‌تواند پاپیون بزند، گوشه‌ای بنشیند و از سیاست و فلسفه حرف بزند. کار بچه‌ها شیطنت است.

🔸 من شخصا هرگز در هیچ خانواده ایرانی چنین جایگاهی برای کودک ندیدم و تنها سال‌ها بعد در کشوری چون نروژ بود که مقام کودک و حق و حقوق رفتار کودکانه‌اش را جزئی انکارناپذیر از حقوق اجتماعی آن یافتم. 


🔸 در مراسم ازدواج آنها برای من کت‌وشلوار مخصوص از جنس مخمل قهوه‌ای دوختند. همین‌طور برای بقیه بچه‌ها که دختر بودند.روزها با خاله‌ام نقشی که داشتم را تمرین کردیم تا مبادا با قدم‌های کوچکم از آنها عقب بمانم.در روز موعود فکر می‌کردم یکی از مهم‌ترین وظایف آن مراسم بر عهده من است و اگر من عروس و داماد را درست هدایت نکنم همه چیز خراب خواهد شد. 

🔸 وظیفه‌ام را به خوبی انجام دادم و بلافاصله پس از پایان کارم اولین کودک هم سن خودم را یافتم و با همان کت‌وشلوار مخمل بقیه شب را کشتی گرفتم.

مهرداد خامنه‌اى

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING