06 Oct
شجاع

🔸روزی مادرم برای دیدن یک نمایشگاه عکس در دانشکده فنی دستم را گرفت و به دانشگاه تهران برد. از شانس بد او درست همان روزی بود که گارد شاهنشاهی به دانشگاه تهران حمله کرد. از آن روز سربازها را به یاد دارم، تفنگ‌های‌شان، پرتاب گاز اشک‌آور و سوزش شدید چشم‌هایم و از همه واضح‌تر چهره وحشت‌زده مادرم که دستم را به سختی می‌فشرد و به این طرف و آن طرف می‌دویدیم. به یاد دارم که دائما می‌گفت: چیزی نیست، نترس. من اما می‌دانستم که واقعه ترسناکی در شرف وقوع است و تنها برای این‌که از وحشت او بکاهم جواب ‌دادم: نمی‌ترسم، خوبم. هرچه سعی می‌کردم جلوی ریزش اشک‌هایم را بگیرم نمی‌شد. این اشک با اشک‌های معمولی فرق داشت و سوزش چشم و بینی امانم نمی‌داد.به مادرم گفتم: گریه نمی‌کنم، فقط کمی می‌سوزد. او گفت: خوب می‌شود، می‌برمت با آب بشوریش.صدای تیر از فاصله‌ای دورتر. دیگر ساکت بودیم. مادرم من را در آغوش خود گرفت و پشت دیواری کوتاه قایم شدیم. یادم است که شعار: «اتحاد، مبارزه، پیروزی» را اولین بار آنجا شنیدم. فضا که قدری آرام شد به دستشویی دانشکده فنی رفتیم (نوع خطاطی نوشته سردر این دانشکده برایم جالب بود). سر و صورتم را شستم و سپس به نمایشگاه عکس‌ رفتیم. مادرم در میان همه عکس‌ها بر روی یک عکس بسیار صبر کرد. پرسیدم: این آقا کیه؟ گفت: این آقا «شجاع»* ماست. رشت دوست ما بود. دردانه مادرش بود. خیلی باهوش بود. شاگرد اول کنکور شد. آن ترس چند دقیقه پیش در چشم‌هایش به غرور بدل شده بود. کنجکاو شدم و پرسیدم: خوب بعدش چی شد؟ گفت: همین بی‌شرف‌ها‌ کشتنش.با تعجب پرسیدم: همین‌جا؟ (بیرون دانشکده را نشان دادم) گفت: نه، سیاهکل. لاهیجان. همون‌جایی که می‌ریم استخر بزرگ داره،  کلوچه‌ می‌خریم. برایم روشن شد که «بی‌شرف‌ها» مادرم را می‌ترسانند، اشک سوزان از چشمانم سرازیر می‌کنند و شاگرد اول‌ها را می‌کشند.در راه بازگشت به منزل مادرم گفت: به پدرت چیزی نگو که امروز چی‌ شد. ناراحت می‌شه.گفتم: هیچی؟گفت: نمایشگاه عکس دانشکده فنی رو می‌شه بگی.گفتم: اون آقای شاگرد اول رو‌ هم بگم که دوستت بود؟گفت: آره.گفتم: سر راه کلوچه می‌خریم؟گفت: آره قربونت برم، کلوچه هم می‌خریم و بلند خندید.

*شجاع‌الدین مشیدی متولد ۱۳۲۱ در شهر رشت. در سال ۱۳۴۰ با رتبه ممتاز کنکور وارد دانشگاه پلی‌تکنیک تهران شد و در سال ۱۳۴۴ در رشته مهندسی برق از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. در طول دوران تحصیل نماینده دانشجویان در فعالیت‌های صنفی بود. در سال ۱۳۴۶ با گروه بیژن جزنی در ارتباط قرار گرفت و فعالیت سیاسی - تشکیلاتی خود را آغاز کرد. در سال ۱۳۴۹به عضویت تیم شهر گروه جنگل درآمد. در ۱۲ بهمن ۱۳۴۹ دستگیر شد و  در تاریخ ۲۶ اسفند  ۱۳۴۹در میدان تیر چیتگر تیرباران شد.
مهرداد خامنه‌ای

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING