16 Oct
رفاقت تئاتری

🔸 من به صورت کاملا مخفیانه وارد دنیای هنر شدم. احدی از دوروبری‌ها و به‌خصوص خانواده‌ام نمی‌دانستند که من به کلاس‌های هنرپیشگی آناهیتا می‌روم. بعد از آن همه داستان‌های دوران انقلاب و اضطراب و دلهره‌ای که خواه‌ناخواه هرکس که پرش به فعالین سیاسی می‌خورد درگیرش می‌شد دیگر نمی‌خواستم کسی را درگیر داستان جدید کنم. همه هم در ظاهر بر این باور بودند که سرم را پایین انداخته‌ام و مشغول درس خواندن و آماده کردن خودم برای کنکور هستم. همه انگار نفسی راحت کشیدند. اما واقعیت این بود که از یک طرف البته که به سختی درس می‌خواندم و خودم را برای آینده تحصیلی‌ام آماده می‌کردم، اما از سوی دیگر آن روحیه عصیانگر را هیچ جور نمی‌شد مهار کرد جز با فریادهای هر چند ساختگی بر روی صحنه تئاتر.

🔸 یک سال اول کلاس‌های بازیگری‌ام به خوبی و خوشی گذشت. در خانه گفته بودم که به کلاس‌های کانون زبان ایران در خیابان جم می‌روم و البته که محملی بسیار خوب بود. کنکور به علاوه زبان انگلیسی دیگر از این بهتر نمی‌شد. تا اینکه زد و پای چپ من شکست. حالا خر بیاور و باقالی بار کن. مگر می‌شد سر کلاس مصطفی اسکویی غیبت کرد؟ یک بار دخترش سودابه پنج دقیقه سر تمرین دیر کرده بود و جلوی همه به او گفته بود برو بیرون! تو بازیگر نیستی، پررویی!

🔸 درد پا را کلا فراموش کرده بودم و به درد اسکویی دچار شده بودم. پدر و مادرم دلداری‌ام می‌دادند که حالا برای کلاس زبان زیاد سخت نگیر و من در می‌آمدم که نه! امتحان دارم باید حتما ب‌وم. حالا زمستان بود و برف و‌ برف تا دل‌تان بخواهد.تا این‌ که پدر درآمد که هیچ نگران نباش خودم می‌برمت و می‌آیم دنبالت. از او اصرار و از من انکار. بدبختی چند تا شد. حال باید با پای شکسته از خیابان جم پس از پیاده شدن از ماشین پدر خودم را به فاطمی می‌رساندم و شب هم دوباره به خیابان جم برمی‌گشتم. دیدم تنهایی از عهده این کار برنمی‌آیم. قضیه را با دو نفر از رفقای همکلاس آناهیتایی‌ام در میان گذاشتم و آنها هم سنگ تمام گذاشتند. دو ماه تمام من را از جلوی کانون زبان ایران به آناهیتا می‌بردند و شب‌ها هم باز به همان‌جا باز می‌گردانند تا پدرم سوارم کند. نشان به همان نشانی که یک جلسه هم غیبت نکردم، با همان پای شکسته همه اتودها و تمرین‌هایم را به موقع انجام دادم و عزیز اسکویی شدم.

🔸 آنقدر عزیز شدم که یک روز من را به دفترش برد و گفت: می‌خواستم دوستانه به شما پیشنهاد کنم که شما بیشتر به درد کارگردانی می‌خورید تا بازیگری و با این تجربه کلاس‌های بازیگر اگر امکانش را دارید حتما در این رشته کارتان را ادامه دهید.  

🔸 از آن طرف سفارت ترکیه در تهران برای اولین و آخرین بار در آن زمان برای ورود به دانشگاه‌هایش کنکور به زبان انگلیسی برگزار می‌کرد. شرکت کردم و در رشته مهندسی شیمی دانشگاه خاورمیانه آنکارا قبول شدم. با این قبولی ویزای تحصیلی در جیب راستم بود. اسکویی هم نامه‌ای به عنوان پایان‌نامه رشته بازیگری بر روی سربرگ انستیتو بین‌المللی تئاتر به دستم داد که در جیب چپم گذاشتم. 
هر چه با خود حساب کردم دیدم مهر و همدلی رفقای تئاتری‌ام را نمی‌توانم با علم شیمی تاخت بزنم و در نهایت پند استاد بازیگری‌ام را به گوش گرفتم.
‌حتما می‌توانید حدس بزنید وقتی که پدر و مادرم بعد از سال‌ها واقعیت زندگی من در آن دوران را متوجه شدند چه حالی داشتند. 

🔸 اما باور دارم در کل این ماجرا آن دو رفیقی که دو ماه تمام بکش‌بکش من را آوردند و بردند نقش اصلی را بازی کردند. رفاقت بچه‌های تئاتری جور دیگر بود.

مهرداد خامنه‌اى

نظرات
* ایمیل در وب سایت منتشر نخواهد شد.
I BUILT MY SITE FOR FREE USING