🔸 در مدرسه، همه ما عاشق بروس لی بودیم. در مقدمه هر دعوای کودکانهای ابتدا ادای او را در میآوردیم و نام یکی از حرکتهایش را همچون فیلمهایش بر زبان میآوردیم (مثلا پنجه عقاب) و سپس به کشتی معمول خودمان مشغول میشدیم و با «سر زیر بغل» و «فیتیله پیچ» موضوع خاتمه مییافت.اما در بین ما یکی بود که به ادا اکتفا نکرد. کمربند قهوهای «شوتوکان» داشت و شاگرد فرهاد وارسته قهرمان کاراته ایران بود.او خودش و دعواهای مدرسه را بسیار جدی میگرفت. ابتدا پیراهنش را در میآورد، سپس نفسی عمیق میکشید و عینا بروس لی فیگور میگرفت و بعد با چند جفتک و مشت، لت و پارمان میکرد. بیشتر ابهت او بود که ما را میگرفت وگرنه ضربههایش درد نداشت. فکر میکردیم بروس لی را جلوی خود میبینیم و به طرز بیمارگونهای از صحنه کتک خوردن خود و دوستانمان کیف میکردیم.
🔸 تا این که یک روز قهرمان کاراته ما با بقال محلمان دعوایش شد. همه دورشان جمع شدیم. هم مدرسهای ما طبق معمول لباسش را کند و بعد از چند نفس عمیق با لگد به صورت آقای بقال زد. اما ایشان انگار نوازش شده باشند به آرامی گفتند: بچه جون برو پی کارت!اما بروس لی ما ول کن نبود. تماشاچی هم که داشت. با نعرهای آتشین مشتی بر شکم بزرگ او فرود آورد و اینجا بود که جناب بقال از کوره در رفت و چکی بر صورت بروس لی ما نواخت. چک زدن همان و بروس لی نقش بر زمین شدن همان. بروس لی غش کرد و دیگر پا نمیشد. سریع به اورژانس زنگ زدند و آمدند و بردندش بیمارستان.از آن پس بروس لی ما هرگز دعوا نکرد و نزد استادش تنها به فراگیری فنون رزمی به عنوان هنر بسنده کرد.